مقدمهی مترجم
هنوز مرکب تحلیف محمد مرسی رییس جمهور جدید مصر خشک نشده بود که «پروفسور طارق رمضان» به مالزی آمد تا از اصلاحات در جهان عرب، شروط و مخاطرات آن و رابطهی آن با اسلامگرایان بگوید، به بازتعریف اسلامگرایی و اسلامگرایان در دوره جدید، و به تحلیل تحولات اخیر در جهان اسلام بپردازد.
او خود نماد آن چیزی است که طالبش است و پیشبینی میکند. میراث جد مادریش، حسن البنا یعنی اخوانالمسلمین در سه کشور تاریخی و ریشهدار اسلامی یعنی مصر، تونس و مراکش در انتخابات به پیروزی رسیده است، ولی او که زادهی فرنگ (سوییس) و تحصیلکرده و استاد آکسفورد است، پس از پشت سر گذاشتن جوانی، ضمن حفظ علاقه و تأثر به فرهنگ خانوادگی-اخوانی، گرایشی را انتخاب کرد که به ترکیه امروزی و تا حدودی هم به مالزی و فلاسفه متجدد آن شبیه است، تا جماعت فراگیر، جهانی و-بالطبع- واقعگرای اخوان. گرایش پروفسور طارق، اسلام فرهنگی و معنوی است. خیلی علاقهمند به مداخله جماعتهای اسلامی در سیاست و دولتمداری آنان نیست.
مرکز تاریخ و تمدن اسلامی مالزی (ISTAC) وابسته به دانشگاه بینالمللی اسلامی (IIUM) مکان مناسبی برای چنین کنفرانسهایی است. این مرکز و بنای باشکوه الهامگرفته از کاخ (دانشگاه) الحمراء در غرناطه (گرانادی کنونی) اندلس (اسپانیا) و بیتالحکمة (کتابخانه) هارونالرشید در بغداد، ۲۰ سال پیش با ۶۰ میلیون رینگت (۲۰ میلیون دلار) بنا نهاده شد تا «تاریخ و تمدن اسلامی» و «تجدد و مدرنیسم» را مبنای تفکر و اساس تعلیم و ترتیب مسلمان معاصر قرار دهد.
نماینده نسل اسلامگرایان متجدد، پروفسور کمال حسن بهعنوان رییس کنونی ISTAC و مدیر سابق دانشگاه، در تالاری بس مجلل و باعظمت و مملو از اساتید و دانشجوان تحصیلات تکمیلی، هم همنشین او و میزبان برنامه بود که طی ۱۵ دقیقه به بررسی انتقادی و آنالیز آثار و کتب پروفسور طارق پرداخت.
آنچه در پی میآید متن مدون سخنرانی دو هفته پیش ایشان در کوالالامپور پایتخت مالزی است.
انقلابهای پسااسلامگرایی
تحولات و اتفاقات اخیر در جهان اسلام را هر چه لقب دهیم (جنبش، اعتراض، شورش و انقلاب اصطلاحاتی است که برای تسمیه آن به کار رفته و حقیقتا خود بنده هنوز مطمئن نیستم آن را چه بنامم. هرچند بنا به شرحی که بعدا که خواهد آمد با کاربرد اصطلاح انقلاب مخالفم)، بیش از هر چیز نام اسلامگرایان را دو باره بر سر زبانها مطرح کرد. اسلامگرایی چیست؟ اسلامگرایان چه نقشی در قرن اخیر ایفا نمودند؟ چه نقشی از این پس خواهند داشت؟ چه تفاوتهایی با هم و با سکولارها دارند؟
تاریخچهی اصطلاح اسلامگرایی
برخلاف برخی که معتقدند اصطلاح اسلامگرایی ساختهی غربیهاست، من معتقدم این اصطلاح از درون جنبش اسلامی مطرح شد. در دههی ۵۰ وقتی اکثر شخصیتهای مطرح اخوان در زندان جمال عبدالناصر بودند سوال مهمی بین آنها مطرح شد که آیا حاکمی که مسلمانان را میکشد و شریعت را اجرا نمیکند، مسلمان است یا خیر؟ قبل از آن کسی از این دوگانگی نمیپرسید. همهی ملت مسلمانان قلمداد میشدند و در حال مبارزه با استعمارگران خارجی یا «کفار» بودند. عبدالناصر که خود سابقه عضویت در اخوان داشت و از آنها در مبارزه با استعمار بریتانیا مدد گرفت، پس از تحکیم پایههای قدرت با همکاری سوسیالیستها، تغییر موضع داد و اخوانالمسلمین را منحل اعلام کرده و به سرکوب و شکنجه و زندانیکردن اعضای آن پرداخت. آن سوال مهم در این فضا مطرح شد. برخی افراطیون به تکفیر عبدالناصر و عواملش پرداختند که از دههی ۶۰ به بعد «حرکت هجرت و تکفیر» پایهگذاری کردند. گرایش سنتی و نحلهی اصلی اخوان که به تعالیم حسن البنا پایبند و وفادار مانده بودند گفتند: خیر. عبدالناصر مسلمان است و ما هم فعالان مسلمانیم که برنامه اجتماعی و سیاسی برای تحول جامعه داریم و این تعریف را ارائه کردند: «کلنا مسلمون و نحن اسلامیون». اخوانیها با تأکید میگفتند ما کسی را که شهادتین بر زبان میآورد، از دایرهی اسلام خارج نمیدانیم و ما اسلامیون در درون جامعه اسلامی به فعالیت میپردازیم. بعدها این اصطلاح توسط دیگران به «اسلام سیاسی» تغییر نام پیدا کرد، زیرا به اعتقاد آنها اسلامگرایان برنامه و هدف سیاسی داشتند، تا اینکه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر آمریکا به تندروان و خشونتگران مسلمان، لقب اسلامگرا اطلاق یافت.
این در حالی است که خود مسلمانان در افغانستان، عراق، مراکش، اندونزی و غیره، اولین قربانیان خشونتگرایان هستند. جالب اینجاست که خود اخوانیها در زندان توسط دوستان سابقشان مورد عتاب و حتا تکفیر واقع میشدند، زیرا که شما با حکومت همکاری و تعامل و مدارا میکنید و حاضر به جنگ و جهاد نیستید، اما یاران و پیروان حسن البنا با صبوری میگفتند ما یک حزب سیاسی محض نیستیم و قصد اصلاح اجتماع از درون داریم نه تغییر حاکم. ما جامعه را تغییر میدهیم تا خود مردم دولت را تغییر دهند. حسن البنا بارها در نوشتههای خود با کلمه انقلاب مخالفت کرده بود.
انواع اسلامگرایان
همانطور که ما مکاتب مختلف فکری و روحی و فقهی در اسلام داریم، اسلامگرایان هم متنوعاند. برخی رفورمیست و برخی انقلابیاند. تفاوت است بین اسلامگرایی اخوانالمسلمین و اسلامگرایی انقلابی دکتر علی شریعتی. شریعتی از تعالیم مارکس استفاده نمود تا تفسیری انقلابی از اسلام ارائه دهد. تفکرات او مبنا و تئوری انقلاب ایران شد. اصطلاح «اسلام سیاسی» پس از انقلاب ایران مطرح شد. بهگمان اندیشمندانی مانند آصف بیات جمهوری اسلامی آزمون مهمی برای اسلام سیاسی بود که موفقیت آن در اجرای شریعت و آرمانها و اهدافش باعث استمرار این نوع اسلام خواهد شد و با عدم موفقیت، دورهی اسلامگرایی نیز به پایان میرسد. از نظر این شخصیتها تنها هدف «اسلام سیاسی» اجرای احکام فقهی است.
ناگفته نماند که علیرغم اینکه جامعهی ایران دستخوش تحولاتی شده و بسیاری از یاران آیتالله خمینی رفورمیست شدهاند، اما آنها با اسلام بهعنوان مرجع مشکلی ندارند، بلکه برداشت نسبتاً متفاوتی در فهم و تطبیق اسلام نسبت به نسل سابق پیدا کردهاند. آنها همچنین مخالف جمهوری اسلامی نیستند بلکه مخالف روشی هستند که این جمهوری با آن اداره میشود. تفسیرشان از ولایت فقیه با محافظهکاران متفاوت است. ماجراها و تحولات ایران باعث شد تا نظریهی «پسااسلامگرایی» مطرح شود.
تحول و تغییر در میان اسلامگرایان ترکیه نیز بهعنوان دلیل دیگری برای فرارسیدن دوره پسااسلامگرایی مطرح نموده است. نجمالدین اربکان، بنیانگذار حزب اسلامگرای رفاه چندان در پی دولت اسلامی نبود، اما با سیستم اقتصاد غربی مشکل بنیادین داشت و از منظر اسلامی، اقتصادی را معرفی میکرد که با نظام سکولار در تضاد بود. شاگرد او، اردوغان که در زمان نخستوزیریاش شهردار آنکارا بود، نگاه کاملاً جدیدی نسبت به مرجعیت اسلام و ساختار سکولاریسم داشت. برنامهی او، تعامل با ساختار سکولار حکومت به هدف اصلاحات و توسعه اقتصادی بود و با همین ساختار سکولار به مقابله با و تضعیف قدرت سیاسی ارتش برخاست، تا جایی که اتحادیه اروپا را برای قبول عضویت ترکیه قانع کرد. بنابراین برخی دوره اردوغان را دوره پسااسلامگرایی قلمداد میکنند.
بنده معتقدم اسلامگرایی پایان نیافته، بلکه تغییر یافته است. بسیاری هم بدبینانه معتقدند اسلامگرایان هماناند که بودند فقط تغییر تاکتیک دادهاند، ولی اهداف و نیاتشان برای تسلط مطلق بر امور و اجرای سختگیرانه احکام فقهی و مجارات اسلامی پابرجاست. به یقین چنین نیست. اسلامگرایان از زمان رشید رضا که نسبت به استادش محمد عبده نظراتش را تغییر داد، تا قرضاوی به عنوان ایدئولوگ اخوان که بارها صراحتا نوشته من دیگاهم در فلان زمینه تغییر کرده، تغییرات بسیاری را پذیرفتهاند. اخوان مصر و اخوان تونس دارند با چالشهای دنیای جدید تعامل میکنند. خود من هم تغییرات بسیاری در اولویتها و برنامههایم صورت گرفته، هر چند اصول و ارزشهایم ثابت مانده است. اگر رفورمیست هستیم اول باید خود تغییر کنیم و از در تعامل با دنیا و تحولات آن وارد شویم، نه اینکه فقط دانستهها و دیدگاههای قدیمی را تکرار کنیم.
از نشانههای تغییر آنها میتوان به اعلام مدل ترکیه به عنوان الگوی خود و اظهار تفاوت با الگوی ایران توسط اخوان مصر و تونس، داشتن حس نیت نسبت به نیروهای غیراسلامگرا و حتی غیرمسلمان در فعالیتهای اجرایی و سیاسی و تعامل و همکاری با آنان، اجتناب از تنشزایی و شعارهای تند و رادیکال در مقابل دول غربی اشاره کرد.
بنابراین وقتی اسلامگرایان پتانسیل تغییر و تطبیق خود با شرایط جدید و توان تعامل با سکولارهای ملی و نیروهای بین المللی دارند دلیلی نمیبینم که آنان پایانیافته تلقی کنیم. همانطور که گفته شد ما از ابتدا هم فقط یک مدل اسلامگرایی نداشتهایم که با با زوال و ابطال آن، اسلامگرایان هم از صحنه غایب شوند.
دلایل گرایش مردم به اسلامگرایان در انتخابات
هر چند در تغییرات سیاسی اخیر که بنده اصلاً دوست ندارم آن را انقلاب بنامم، اسلامگرایان نقش رهبری و محوری نداشتند اما به چند دلیل در انتخابات مورد اعتماد و استقبال مردم قرار گرفتهاند: ۱. اعتبار تاریخی: سالیان طولانی آنها در حال مبارزه با نظامهای دیکتاتوری سابق بودهاند و در این راه چه در مصر و تونس و لیبی و سوریه و غیره متحمل شکنجه و زندان و تبعید شدهاند. ۲. حکومتهای سابق حامل شعارهای سکولار بودند و در دوره اخیر هر کسی پرچم سکولاریسم در دست بگیرد، با استقبال گستردهی مردم مسلمان مواجه نمیشود. ۳. انسجام سازمانی، قدرت سازماندهی قوی و بسط و انتشار آنها در همه طبقات و لایههای اجتماعی، برعکس ایران که نیروهای اصلاحطلب در تهران و شهرهای بزرگ حضور و فعالیت دارند و احمدینژاد کماکان در میان طبقات محروم و شهرهای کوچک و روستاها طرفداران بسیاری دارد.
آیندهی اسلامگرایان و نتیجهگیری
اگر بخواهیم آینده اسلامگرایان را با بر مبنای مقایسه با نمونهها و تجربیات موجود پیشبینی کنیم دو مدل پیش روی ماست. اول ایران است که چالشهای تئوریک درون آن هنوز به سرانجام نرسیده است. اندیشمندانی مثل دکتر عبدالکریم سروش و غیره که در گذشته از تئوریسینهای جمهوری اسلامی بودند هنوز در حال مناقشه در مورد رابطه دین و قدرت هستند. بسیاری از رفرمیستهای ایرانی مبانی فکری اهل سنت را در باب شورا و حکومت شورایی مطرح میکنند. مدل دوم، ترکیه است که پروژه اسلامی خود را بر چهار اصل بنا نهاده است: مرجعیت قرآن و سنت، اجرای اصول و تعالیم متعالی شریعت، تأسیس دولت اسلامی و حمایت از روند آزادیخواهی در کشور. اردوغان گفته هیچ تناقضی بین اسلام و دموکراسی نیست. قرضاوی و الغنوشی در دهه ۸۰ صراحتاً اعلام کردند مشکلی با دموکراسی ندارند. حسن البنا پیش از آنها گفته بود سیستم پارلمانی انگلیس با اسلام تضادی ندارد. افکار رادیکال برخی شخصیتها مانند سید قطب مختص دوران جمال عبدالناصر بود که کتابهای خود را در زندان نوشت. اسلامگرایان گفتهاند با سیستم سکولار مشکلی نداریم و در همین سیستم در انتخابات شرکت میکنیم. اولویت آنها در همه جا همکاری با سکولارها و نیروهای سیاسی برای تضعیف قدرت سیاسی ارتش است.
آیندهی آنها در گروه این تعاملات و انعطافپذیری سیاسی و اجتماعی آنهاست. ما باید دست از مجادله و بازی با الفاظ و اصطلاحات برداریم و بر روی آرمانها و اهداف و برنامههای مشترک بین اسلام و سکولاریسم اتفاق نماییم. مبارزه با فساد اقتصادی و فقر، از وظایف اصلی ماست که بدون شفافیت و دموکراسی امکانپذیر نیست. به مردم و رسانهها مجال نظارت بر منتخبین خود بدهیم.
تاسیس و موفقیت «دولت مدنی» بدون نیروهای مدنی ممکن نیست و برای داشتن نیروهای جامعه مدنی نیازمند «تعلیم و تربیت» صحیح، قوی، مدرن و فراگیر هستیم، دقیقا مانند مشارکت سیستم آموزشی جنبش «فتحالله گولن» در تربیت نسل جدید مسلمانان ترکیه که عصای دست دولت اسلامگرای اردوغان شدهاند.
مرجعیت اسلام اجتنابناپذیر است، اما مهم این است که چطور آن را بفهمیم. دولت اسلامی نه یعنی اینکه مو به مو احکام فقهی را اجرا کنیم. شهروندان یکسان، رعایت قانون و احترام و حفظ حقوق مردم، پاسخگویی مسئولان، زندانینکردن شهروندان بیگناه، حفظ کرامت تمام شهروندان از زن و مرد گرفته تا اقلیت و اکثریت، همه از اصول و تعالیم ارزشمند شریعت اسلاماند. گسترش و بسط «فرهنگ ملی و اسلامی» در قالب کتاب و فیلم و موسیقی (که در این زمینهها واقعاً فقیر هستیم) به جامعه و مردم حس استقلال و افتخار خواهد داد.
خلاصه اینکه بنده معتقدم اسلامگرایان و سکولارها در آینده کشورهای اسلامی حضور خواهند داشت و با پسااسلاگرایی و همچنین با اطلاق واژه انقلاب برای تحولات صورتگرفته در کشورهای اسلامی مخالفم، زیرا عمیقاً معتقدم تغییرات اجتماعی و تحول و توسعه منوط به اصلاح تدریجی جامعه از درون است که خوشبختانه این تحول فرهنگی طی نیمقرن گذشته تا حدود زیادی رخ داده است.
نظرات